ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
حافظ شیرازی
دنیـا آن قدر نـدارد کـه بـر او رشک بـرند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظـر آنـانکه نکـردند بر این مشتی خـاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند
عارفـان هـر چه ثبـاتی و بقـایی نکـند
گر همه ملک جهانست به هیچش نخرند
تـا تـطاول نـپـسندی و تکـبـر نکـنی
که خدا را چو تو در مـلک بسی جـانورند
این سرایست که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قـوم که در بند سرای دگـرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان
حـق عیانست ولی طایفهای بی بـصرند
ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست
دیگـران در شکـم مــادر و پـشت پـدرنـد
گوسفندی برد این گرگ معود هر روز
گوسفندان دگـر خیره درو مینگـرند
آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک
عاقبت خـاک شد و خـلق بر او می گذرند
کاشکی قیمت انـفاس بدانندی خـلـق
تا دمـی چند که ماندست غنیمت شمرند
گـل بی خـار میسر نشود در بستان
گـل بی خـار جـهان مردم نیکـو سیرند
سـعـدیــا مـرد نکـو نام نمـیرد هـرگـز
مرده آنـست که نامش به نکویی نبرند
«غزلیات سعدی»
[ سه شنبه 89/3/18 ] [ 1:12 صبح ] [ ساجده ]